خب بیست و چهار روزه که تو این شهرم، یه اتاق مشترک گرفتم با دوتا دختردیگه. دورامو زدم، اکثر بچه هارو دیدم و مهمونیارو نقد کردم، تذکره! گرفتم و یه کارم پیدا کردم که نرفتم :)) اصلا نفهمیدم چی شد که از اینجا سردرآوردم، وعده های خوش رنگ و لعاب و البته به همون مقدار هم هشدار که زیاد باور نکردم، هیچ کدومو، اما امیدوار بودم. گفته بودن اینجا همه چیز راحت تره، یه جورایی سخت تره، برای اولین بار روبرو شدن با تنهایی محض، در همه ابعاد و جنبه ها، هزاران کیلومتر دور از
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت